بارانباران، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه سن داره

اولین باران بهاری زندگی ما

باران مامانی تازگی ها چه میکنه؟

سلام به همگی دختر گلم این روزا داره کم کم و با قدم های کوچولو و کوتاه را میفته وخیلی موقع راه رفتن و ایستادن با مزه میشه چون خیلی کوچولو و ریزست... و منو همش یاد خاله ریزه میندازه دلم میخواد بگیرم و بوسه بارونش کنم اخه دخملم خیلی خوشمزست خواب دخترم خیلی کم شده و جدیده خیلی عجیب و غریب باید بخوابونمش باران جون تازگیها یاد گرفته میگه مینا اسم خاله جونشه اما خاله نمیتونه بگه وقتی یه چیزی از دستش بگیرم با عصبانیت میگه بده بده ..و خلاصه درگیر میشیم دیگه  و یه کلمه دیگه هم یاد گرفته که بعضی وقتا میگه برو  و این برو رو با یه لهجه ناز جالب میگه انگار میگه بویو خیلی بامزست... هر چیزه جدید بدم دستش میگه چیه؟قربون این روحیه کنجکاوی...
27 ارديبهشت 1390

باران 4 ماهه تو بغل مامان جون شهناز

دخمرمون اینجا خیلی سیاه افتاده تو عکس اما خیلی این عکسو دوست دارم مخصوصا که مامان گلم تو این عکس بارانو بغل کرده و باران با نگاه کنجکاوش خیره مونده                                                     ...
24 ارديبهشت 1390

انچه هستی...

دخترم   تو زنی مردانه ای سالاری و از مرد هم بیشی   جامه جنست زن است اما   درد و غیرت در تو دارد ریشه ای دیرین   کم مبین خود را که از بسیار هم بیشی     گوهر غیرت گرامی دار ای غمگین   مرد یا سالار زن باید بدانی این     کاندرین روزان صد ره تیره تر از شب   اهل غیرت روزیش درد است   خواه در هر جامعه وز هر جنس     درد قوت غالب مرد است........       ...
21 ارديبهشت 1390

کسالت باران من

سلام امروز می خواستم بیام و تو وبلاگ خانم خانما کلی تک و تعریف کنم اما یه اتفاقی افتاده حسابی حالم گرفته شده!! از صبح دخمرکم حالش زیاد جالب نیست ببخشید یه کوچولو اوضاع شکمش خرابه و خلاصه من کلی استرس دارم فردا می خوام ببرمش ازمایش خون واسه چک کردن اینکه خدای نکرده کم خونی نداشته باشه گفتن باید قبل از یک سالگی این مساله یه بار چک بشه اما الان که حالش خوب نیست فکر نکنم دلم بیاد فردا ببرمش واسه دخملم دعا کنید که زود خوب شه و این جریانش طول نکشه . مرسی دوست جونای دخترم.... ...
17 ارديبهشت 1390

درباره باران....

سلام دخمل کوچولوی خودم امروز امدم تا یه کم از شیرین کاری های تو تعریف کنم . باران خانم شما الان 6 تا دندون داری و این روزها مشغول در اوردن یه مروارید سفید کوچولوی دیگه هستی و به خاطر همین یه کم بد  اخلاق شدی از لحاظ حرکتی هم که چهار دست وپا که خیلی وقته میری تقریبا از 7 ماهگی و الان هم که کم کم داری  تاتی میکنی و به کمک اشیا دور اتاق رو کلی پیاده روی میکنی به تلفن خیلی علاقه داری و تا فرصتی پیدا میشه میری  سراغ تلفن و دکمه هاشو دست کاری میکنی جدیدا" وقتی بهت اخم میکنم و از دستت عصبانیم با اخم و ناز نگاه می  کنی و لبهای کوچولوتو جمع میکنی و اینطوری با این نازت مجبورمون میکنی ازت بگذریم خلا...
14 ارديبهشت 1390

خاطره

سلام امروز امدم که تا باران خوابیده و میشه پای کامپیوتر نشست یه کوچولو از دخترکم بنویسم باران کوچولو قبلا" یه وبلاگ دیگه داشت یعنی از قبل از تولدش اما بدلیل بعضی مشکلات من این وبلاگ ساختم و حالا می خوام یه کم به عقب برگردم و از تولدش بگم باران ما در روز 9 خرداد 89 در بیمارستان جدید اریای اهواز با عمل سزارین به دنیا امد که البته چون من یعنی مامانش بیهوشی جنرال نداشتم تونستم لحظه تولد عروسکمو ببینم و اولین صدای گریه نازشو بشنوم و در اولین لحظه ورود عزیزش به دنیا لمسش کنم هر چی از اون لحظه عزیز بگم بازم کمه قشنگترین احساسی که تا حالا تجربه کردم دخترکم 3380 وزن و 50 cm قد داشت و در لحظه تولدش وقتی که توی یه پارچ...
7 ارديبهشت 1390

سخنی با دخترم

دخترم با تو سخن می گویم                          گوش کن با تو سخن میگویم زندگی در نگهم گلزاریست، و تو با قامت چون نیلوفر، شاخه پر گل این گلزاری  من در اندام تو یک خرمن گل میبینم، گل گیسو گل لبها گل لبخند شباب من به چشمان تو گلهای فراوان دیدم گل عفت، گل صد رنگ امید، گل فردای امید، گل فردای سپید می خرامی و تو را مینگرم     چشم تو آینه ی روشن دنیای من است            تو همان خرد نهالی که چنین بالیدی؟    &n...
6 ارديبهشت 1390

اولین سلام نی نی

سلام سلام به همه نی نی ها و مامان باباهای خوبشون من مامان باران کوچولو هستم که 11 ماهشه و متولد خرداد 89 از امروز تو این وبلاگ خاطرات شیرین بزرگ شدن و شیطون شدن دخملکمو مینویسم تا بعدها با هم بخونیم کلی ذوق کنیم... باران خانمی الان 6 تا دندون داره و خیلی شیطونه و با این دندونای کوچولوش دوست داره همه غذاها رو امتحان کنه روی پاهاش وامیسته و با کمک تکیه گاه تاتی میکنه اما واسه راه افتادن کارش فعلا" چهار دست وپا میره خلاصه این دخملک ما خیلی نازه و مهربون. خیلی به بابا مهدی مهربونش وابستست و کلی همدیگه رو دوست دارن نی نی ما تو شهر اهواز به دنیا امده و یه دخمر اهوازی بانمک و خوشگله  راستی باران چند کلمه هم یاد...
6 ارديبهشت 1390
1